آرامِ آرام بود...
قدم هایشان؛
اما...
با پنجه های لرزان شانه را فشرد؛
... :حسن جان! "آرام تر" برویم...!
....................................................
پی نوشت: دست نامرد کسی از سر غیرت "رد" شد...